داستان بی انتها

ولی هنوز دودل بود

یهو به خودش گفت امیر عوض شدنی نیست

امیر وای امیر یه زنگ بزن دیگه میمیری اخه ولی خبر از عسلویه نداشت از امیرنداشت

marjan313 نوشته است:امیر وای امیر یه زنگ بزن دیگه میمیری اخه ولی خبر از عسلویه نداشت از امیرنداشت

وقتی قراره امیر تو دادگاه خونواده نگار رو طلاق بده نه نگار میخواد که امیر بزنگه نه امیر عسل.یه هستش این دفعه امتیاز کم نمیکنم !!!!!

ادامه ی داستان از بعد از پست بهار :

پس راه افتاد تا به بقیه ی کاراش برسه

دم در خونه که رسید یه نامه دید رو زمین افتاده

اخه بهار جان چرا به داستان رو نمیخونی ؟
داره از خونه میره !!!!!
ادامه ی داستان :
رفت تا رسید به اداره ی پست

خوندم یه بار یادم رفت sorry

گفت چرا برم اداره پست و به اولین صندوقی که رسید نامه رو اداخت تو

فک کنم خراب کردم
خوب خودتون ادامه بدید منو چه به داستان نویسی

نه عیب نداره این رو نادیده میگیریم باز خودت بگو بهار جان

یعنی فقط بهار بگه؟؟؟؟؟

نامه رو انداخت تو صندوق پست نگاردرگیر شده بود درگیر یه طلاق ناخواسته وقربانی این طلاقم امیرو نگار بودند

و حالا نمیدونست واقعا چیکار کنه ...

اون واقعا امیرو دوست داشت خیلی .........

ولی امیر هیچوقت این رو نفهمیده بود

امیر پسر بدی نبود درواقع پسر خوبیم بود ولب بلد نبود احساساتشو بروز بده واین نگارو عذاب میداد

چون نگار یه دختر احساساتی حساس و رمانتیک بود

نگار گفت ولش کن بابا برم شیرو داغ کنم شیرشو خورد

( ببخشیدا تو خیابون کجا شیرش رو داغ کرد ؟؟؟؟؟؟ )
رفت و از مغازه شیر خرید

باسیلیوس رسید خونه نگار درضمن خریداشم کرده بود رجوع شود به چند صفحه قبل

خلاصه تا رسی خونه گفت بابا ولش کن اه برم شیرو داغ کنم بخورم این مردا همشون زیر دست مادراشون پرمیشن میان

( ا ببخشید نخونده بودم )

ولی خوب اون فکر میکرد میتونست امیر رو تغییر بده

مدام به این فکر میکرد که اگه ازش جدا شه آیندش چی میشه ؟

نگارنمیدونست امیر بی معرفت تر از این حرفاس ولی خب دوستش داشت چیکارمیکرد

حوصلش سر رفته بود میخواست خودشو با یه چی سرگرم کنه یهو یاد شیری که رو اجاق بود افتاد

وای چه به موقع رسید نزدیک بود سربره شیر

بالاخره شیرو نوش جون کرد

رفت سر کامپیوتر که دید از امیر یه ایمیل اومده گفت بازم حرفای همیشگیش خسته نمیشه اینقد این حرفارو تکرار میکنه اومد جواب نده که .............

جواب نداد !!