ساعت
ورود
دسترسی سریع به تالارها
قوانین کاربران
انتقادات
کاربران جدید
محیط زیست
هری پاتر
وارکرافت
جوانان
خانمها
اقایان
خانواده
دانشگاه
عاشقانه ها
دوستی
قرارهای عمومی
گفتگوی ازاد
مذهب
سیاست
پزشکی
تاریخ
کامپیوتر
فیزیک
نقاشی
موسیقی
سینما
فشن
سایر هنرها
ادبیات
شعر و شاعران
داستان و نويسندگي
زبان انگلیسی
مناسبتها
خاطرات روزانه
ورزش
شوخی
لطیفه
تعارف بازی
انتقادات
کاربران جدید
محیط زیست
هری پاتر
وارکرافت
جوانان
خانمها
اقایان
خانواده
دانشگاه
عاشقانه ها
دوستی
قرارهای عمومی
گفتگوی ازاد
مذهب
سیاست
پزشکی
تاریخ
کامپیوتر
فیزیک
نقاشی
موسیقی
سینما
فشن
سایر هنرها
ادبیات
شعر و شاعران
داستان و نويسندگي
زبان انگلیسی
مناسبتها
خاطرات روزانه
ورزش
شوخی
لطیفه
تعارف بازی
شاهنامه ی فردوسی
2 مشترك
ماتریکس دی ال :: روح لطيف :: علم الادب
صفحه 1 از 1
رد: شاهنامه ی فردوسی
شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی، یکی از بزرگترین حماسههای جهان، شاهکار حماسی زبان فارسی و حماسهٔ ملی ایرانیان و نیز بزرگترین سند هویت ایشان است و آن را قرآن عجم نیز نام نهادهاند.[۱]
شاهنامه اثری است منظوم در حدود پنجاههزار بیت در بحر متقارب مثمن محذوف (یا مقصور) (فعولن فعولن فعولن فعل (فعول)). سرایش آن حدود سیسال به طول انجامید. فردوسی خود در این باره میگوید:
آخرین ویرایشهای فردوسی در شاهنامه در سالهای ۴۰۰ و ۴۰۱ هجری قمری رویداد.
شاهنامه اثری است منظوم در حدود پنجاههزار بیت در بحر متقارب مثمن محذوف (یا مقصور) (فعولن فعولن فعولن فعل (فعول)). سرایش آن حدود سیسال به طول انجامید. فردوسی خود در این باره میگوید:
بسی رنج بردم درین سال سی | عجم زنده کردم بدین پارسی |
رد: شاهنامه ی فردوسی
شاهنامه شرح احوال، پیروزیها، شکستها، ناكاميها و دلاوریهای ایرانیان از کهنترین دوران (نخستین پادشاه جهان کیومرث) تا سرنگونی دولت ساسانی به دست تازیان است (در سده هفتم میلادی).
کشمکشهای خارجی ایرانیان با هندیان در شرق، تورانیان در شرق و شمال شرقی، رومیان در غرب و شمال غربی و تازیان در جنوب غربی است.
علاوه بر سیر خطی تاریخی ماجرا، در شاهنامه داستانهای مستقل
پراکندهای نیز وجود دارند که مستقیماً به سیر تاریخی مربوط نمیشوند. از
آن جمله: داستان زال و رودابه، رستم و سهراب، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان،
کرم هفتواد و جز اینها بعضی از این داستانها به طور خاص چون رستم و
اسفنديار و يا رستم و سهراب از شاهکارهای مسلم ادبیات جهان به شمار
میآیند.
کشمکشهای خارجی ایرانیان با هندیان در شرق، تورانیان در شرق و شمال شرقی، رومیان در غرب و شمال غربی و تازیان در جنوب غربی است.
علاوه بر سیر خطی تاریخی ماجرا، در شاهنامه داستانهای مستقل
پراکندهای نیز وجود دارند که مستقیماً به سیر تاریخی مربوط نمیشوند. از
آن جمله: داستان زال و رودابه، رستم و سهراب، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان،
کرم هفتواد و جز اینها بعضی از این داستانها به طور خاص چون رستم و
اسفنديار و يا رستم و سهراب از شاهکارهای مسلم ادبیات جهان به شمار
میآیند.
رد: شاهنامه ی فردوسی
باید دانست که بنمایههای داستانهای شاهنامه ساختهٔ فردوسی نیست و این داستانها از دیرباز در میان ایرانیان رواج داشتهاند. مثلاً در کتب پهلوی مانند بندهشن، ایاتکار زریران (که مشابهتهای بسیار با گشتاسبنامهٔ دقیقی دارد) و دینکرد تلمیحات و اشارات بسیاری به قهرمانان و پهلوانان شاهنامه وجود دارد. همچنین در اوستا خصوصا در نسک یشتها اشارات فراوانی به بسیاری از شخصیتهای شاهنامه (پیشدادیان و کیانیان) شده است.
این قضیه در تمام آثار حماسی بزرگ به چشم میخورد به این معنا که در
آغاز (و شاید برای مدتی مدید) داستانهای حماسی در میان مردم دهان به دهان
و از نسلی به نسلی سینه به سینه میگردد تا آنکه شاعر توانا و با ذوق و
قریحهای پدیدار شده و اثری بزرگ از روی آنها میآفریند.
مأخذ اصلی فردوسی در بهنظم کشیدن داستانها، شاهنامهٔ منثور ابومنصوری
بود که چندی پیش از آن توسط یکی از سپهداران ایراندوست خراسان از روی
آثار و روایات موجود گردآوری شده بود. فردوسی در شاهنامه از پنج راوی
شفاهی نیز به نامهای آزادسرو، شادان برزین، ماخ پیر خراسانی، بهرام و
شاهوی یاد کرده که او را در بازگوکردن داستاهها یاری رساندهاند اما ذبیحالله صفا
در کتاب «حماسهسرایی در ایران» با ذکر دلایلی آورده است که به احتمال
فراوان راویان یادشده مربوط به روزگاران پیشین بوداند و فردوسی به جهت
احترام از آنان سخن به زبان آورده و هیکدام معاصر با حکیم طوس نبودهاند.[۲]
نیز شایان ذکر است که کتاب بسیار عظیمی در اواخر روزگار ساسانی به نام خوتای نامگ (خداینامه) تالیف شده بود که به یک معنا کتاب تاریخ رسمی شاهنشاهی به شمار میآمد. روزبه پسر دادوویه با کنیهٔ عربی «عبدالله بن مقفع» یا همان ابن مقفع مترجم کلیله و دمنه آن را به عربی ترجمه کرد. این کتاب یکی از مآخذ تقریباً همهٔ تاریخنگاران سدههای آغازین اسلامی به شمار میآمد. از خوتای نامگ در شاهنامه با نام نامهٔ خسروان
یاد شدهاست. «خوتای» برابر پهلوی «خدای» است که به معنی پادشاه به کار
میرفته است. معنی مشابهی برای خدا هنوز هم در نامهایی چون «کدخدا» دیده
میشود.
این نکته دارای اهمیّت است که داستانهای شاهنامه در آن دوران نه به
عنوان اسطوره بلکه به عنوان واقعیّتی تاریخی تلقی میشدند. یعنی فردوسی
تاریخ ایرانیان و حماسههای ملی آنان را به نظم کشید نه اسطورههای آنان
را.
این قضیه در تمام آثار حماسی بزرگ به چشم میخورد به این معنا که در
آغاز (و شاید برای مدتی مدید) داستانهای حماسی در میان مردم دهان به دهان
و از نسلی به نسلی سینه به سینه میگردد تا آنکه شاعر توانا و با ذوق و
قریحهای پدیدار شده و اثری بزرگ از روی آنها میآفریند.
مأخذ اصلی فردوسی در بهنظم کشیدن داستانها، شاهنامهٔ منثور ابومنصوری
بود که چندی پیش از آن توسط یکی از سپهداران ایراندوست خراسان از روی
آثار و روایات موجود گردآوری شده بود. فردوسی در شاهنامه از پنج راوی
شفاهی نیز به نامهای آزادسرو، شادان برزین، ماخ پیر خراسانی، بهرام و
شاهوی یاد کرده که او را در بازگوکردن داستاهها یاری رساندهاند اما ذبیحالله صفا
در کتاب «حماسهسرایی در ایران» با ذکر دلایلی آورده است که به احتمال
فراوان راویان یادشده مربوط به روزگاران پیشین بوداند و فردوسی به جهت
احترام از آنان سخن به زبان آورده و هیکدام معاصر با حکیم طوس نبودهاند.[۲]
نیز شایان ذکر است که کتاب بسیار عظیمی در اواخر روزگار ساسانی به نام خوتای نامگ (خداینامه) تالیف شده بود که به یک معنا کتاب تاریخ رسمی شاهنشاهی به شمار میآمد. روزبه پسر دادوویه با کنیهٔ عربی «عبدالله بن مقفع» یا همان ابن مقفع مترجم کلیله و دمنه آن را به عربی ترجمه کرد. این کتاب یکی از مآخذ تقریباً همهٔ تاریخنگاران سدههای آغازین اسلامی به شمار میآمد. از خوتای نامگ در شاهنامه با نام نامهٔ خسروان
یاد شدهاست. «خوتای» برابر پهلوی «خدای» است که به معنی پادشاه به کار
میرفته است. معنی مشابهی برای خدا هنوز هم در نامهایی چون «کدخدا» دیده
میشود.
این نکته دارای اهمیّت است که داستانهای شاهنامه در آن دوران نه به
عنوان اسطوره بلکه به عنوان واقعیّتی تاریخی تلقی میشدند. یعنی فردوسی
تاریخ ایرانیان و حماسههای ملی آنان را به نظم کشید نه اسطورههای آنان
را.
رد: شاهنامه ی فردوسی
فردوسی نخستین کسی نبود که به نظم حماسههای ملی اقدام کرد پیش از او دیگرانی نیز دست بدین کار یازیده بودند. از آن میان دقیقی
طوسی (همشهری فردوسی) شایستهٔ نامبردن است. وی شاعری خوشقریحه بود که
نخست به نظم شاهنامهٔ ابومنصوری اقدام کرد ولی هنوز چندی از آغاز کارش
نگذشته بود که به دست یکی از بندگانش کشته شد و کار او ناتمام ماند.
فردوسی در شاهنامهٔ خود از دقیقی به نیکی نام میبرد و هزار بیت از
سرودههای او را در کار خود میگنجاند (احتمالاً برای قدردانی). هزار بیت
دقیقی مربوط به پادشاهی گشتاسب و برآمدن زرتشت است. ذبیحالله صفا به این هزار بیت لقب گشتاسپنامه داد که خوشبختانه امروز جاافتاده و مقبول است.
شخص دیگری که پیش از آن دو به نظم حماسههای ملی پرداخته بود شاعری بود با نام مسعودی مروزی.
متاسفانه امروز بیش از چند بیت از شاهنامهٔ او در دست نیست. اما ظاهراً در
زمان فردوسی شهرتی بسزا داشتهاست. جالب توجه است که شاهنامهٔ او در بحر
تقارب نیست بلکه در بحر هزج است (مفاعیلن مفاعیلن فعولن).
طوسی (همشهری فردوسی) شایستهٔ نامبردن است. وی شاعری خوشقریحه بود که
نخست به نظم شاهنامهٔ ابومنصوری اقدام کرد ولی هنوز چندی از آغاز کارش
نگذشته بود که به دست یکی از بندگانش کشته شد و کار او ناتمام ماند.
فردوسی در شاهنامهٔ خود از دقیقی به نیکی نام میبرد و هزار بیت از
سرودههای او را در کار خود میگنجاند (احتمالاً برای قدردانی). هزار بیت
دقیقی مربوط به پادشاهی گشتاسب و برآمدن زرتشت است. ذبیحالله صفا به این هزار بیت لقب گشتاسپنامه داد که خوشبختانه امروز جاافتاده و مقبول است.
شخص دیگری که پیش از آن دو به نظم حماسههای ملی پرداخته بود شاعری بود با نام مسعودی مروزی.
متاسفانه امروز بیش از چند بیت از شاهنامهٔ او در دست نیست. اما ظاهراً در
زمان فردوسی شهرتی بسزا داشتهاست. جالب توجه است که شاهنامهٔ او در بحر
تقارب نیست بلکه در بحر هزج است (مفاعیلن مفاعیلن فعولن).
رد: شاهنامه ی فردوسی
هويت ايراني در شاهنامه
هویت
ایرانی ریشه در اسطورههایی دارد كه از هزاران سال پیش نیاكان ما آنها را
خلق كردند و استمرار بخشیدند و داستانهای حماسی درباره شاهان و پهلوانان
آرمانی ایرانیان چون كیخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم، در تاریخ ایران
پشتوانههای فكری و معنوی نیرومندی بود كه همبستگی ملّی را سخت تقویت
میكرد. از سپیدهدم تاریخ تاكنون بهرغم آنكه ایران بارها در معرض هجوم
دشمنان خود بوده، و گاه شكستهای وحشتناكی متحمّل شده و سرتاسر كشور
بهدست بیگانگان افتاده، ولی ایرانیان هیچگاه هویت خود را فراموش نكردند
و در سختترین روزگاران كه گمان میرفت همهچیز نابود شده، حلقههای مرئی
و نامرئی هویت ملّی چنان آنان را با یكدیگر پیوند میداد كه میتوانستند
ققنوسوار ازمیان تلی از خاكستر دگربار سر برآورند.
هویت
ایرانی ریشه در اسطورههایی دارد كه از هزاران سال پیش نیاكان ما آنها را
خلق كردند و استمرار بخشیدند و داستانهای حماسی درباره شاهان و پهلوانان
آرمانی ایرانیان چون كیخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم، در تاریخ ایران
پشتوانههای فكری و معنوی نیرومندی بود كه همبستگی ملّی را سخت تقویت
میكرد. از سپیدهدم تاریخ تاكنون بهرغم آنكه ایران بارها در معرض هجوم
دشمنان خود بوده، و گاه شكستهای وحشتناكی متحمّل شده و سرتاسر كشور
بهدست بیگانگان افتاده، ولی ایرانیان هیچگاه هویت خود را فراموش نكردند
و در سختترین روزگاران كه گمان میرفت همهچیز نابود شده، حلقههای مرئی
و نامرئی هویت ملّی چنان آنان را با یكدیگر پیوند میداد كه میتوانستند
ققنوسوار ازمیان تلی از خاكستر دگربار سر برآورند.
رد: شاهنامه ی فردوسی
شاهنامه
منبعی بسیار غنی از میراث مشترك ایرانیان است كه در آن میتوان استمرار
هویت ایرانی را از دنیای اسطورهها و حماسهها تا واپسین فرمانروایان
ساسانی آشكارا دید. فردوسی بیگمان در احیای زبان فارسی كه از اركان هویت
ملّی است، نقش بیچونوچرایی داشتهاست و محتوای شاهنامه دارای ویژگیهایی
است كه سبب شدهاست تا هویت ملّی تا امروز استمرار یابد. برخی از این
ویژگیها عبارتاند از:
1.یكپارچگی سیاسی:
در سراسر شاهنامه هیچ دورهای نیست كه ایران بدون فرمانروا باشد حتّی
فرمانروای بیگانهای چون اسكندر را از تاریخ حذف نكرده، بلكه هویت ایرانی
بدو دادهاند.
2. یكپارچگی جغرافیایی: از
آغاز شاهنامه تا دوران فریدون، فرمانروایان ایرانی بر كلّ جهان فرمان
میرانند و از ایرج به بعد بر ایرانشهر كه تا پایان شاهنامه كانون
رویدادهاست، هرچند در دورههای مختلف مرزهای ایرانشهر تغییر میكند.
مثلاً زمانی ارمنستان بخشی از قلمرو ایران است و زمانی دیگر نیست.
3. یكپارچگی روایات: در
شاهنامه برخلاف دیگر منابع فارسی و عربی دربارة تاریخ ایران روایات یكدست
است. بدینمعنی كه خواننده هیچگاه با روایات گوناگونی از یك رویداد واحد
روبهرو نمیشود.
این ویژگیها به خود شاهنامه مربوط نمیشود، بلكه هرسه در كتابی به پهلوی به نام خودای نامگ (xwadāy-nāmag)
، تاریخ رسمی دورة ساسانی كه در زمان خسرو انوشیروان مدوّن شده، جمع
بودهاست . این كتاب از قرن دوم هجری به بعد به عربی و فارسی ترجمه شد و
منظومههای گرانقدری براساس تحریرهای منثور فارسی شكل گرفت و فردوسی كاخ
بلند نظم خود را بر پایة یكی از تحریرهای فارسی خداینامه، یعنی شاهنامه
ابومنصوری تألیف یافته به سال 345 هجری پی افكند. بنابراین هنرِ اصلی
فردوسی در انتخاب مهمترین منبع در زمینة تاریخ و حماسة ملّی است كه حاكی
از نبوغ اوست در درك شرایط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ایران در آن روزگاران.
رد: شاهنامه ی فردوسی
در
عصر تاریخی شاهنامه، ایده ایرانی یكپارچه بهلحاظ سیاسی و دینی در سه
مقطع آشكارا قابل تشخیص است و در سرتاسر دورة ساسانی بهعنوان جریانی
مستمر حضور دارد: مقطع نخست، زمانِ دارای دارایان، آخرین پادشاه كیانی در
تاریخ ملّی است كه داریوش سوم، آخرین پاده هخامنشی را فرایاد میآورد و
برخی رویدادهای مربوط به پادشاهی اوست كه در دوران این پادشاه كیانی
بازتاب یافتهاست. دوران این پادشاه در خداینامه محلّ تلاقی دو ایده
كلیدی در اندیشه ایرانیان باستان است: یكی ایده ایرانی یكپارچه بهلحاظ
سیاسی با مركزیت ایرانشهر و دیگری ایده دینی واحد در سراسر قلمرو
پادشاهی. تدوینكنندگان خداینامه ایرانی یكپارچه بهلحاظ سیاسی و دینی
در عصر هخامنشی را در دوره دارای دارایان تجسّم بخشیدند.
به گـزارش دینـكرد و ارداویرافنامه ، دارای دارایان 2 نسخه از همة
نسكهای اوستا را در اختیار داشت كه یكی در خزانة شاهی نگهداری میشد و
دیگری در دز نِبِشت، ولی اسكندر مقدونی آنها را برآورد و سوخت. بنابراین اسكندر هم یكپارچگی سیاسی ایرانشهر را درزمان دارای دارایان نابود كرد و هم یكپارچگی دینی را.
همچنانكه از زمان اسكندر، قلمرو ایرانشهر مركزیت خود را ازدست داد و به
ایالتهایی با شاهان مختلف تقسیم شد، اوستا نیز كه نماد یكپارچگی دینی آن
دوران بود، پراكنده گشت و ازهمینرو فرمانروایان سراسر دوران اسكندر تا
اردشیر یكم ساسانی را «ملوكالطّوایف» خواندهاند. مقطع دوم، پادشاهی
اردشیر بابكان است كه از یك سو به گزارش تاریخ طبری ، مدعی بود به
كینخواهی پسرعم خود دارای دارایان برخاست و بنابر گزارش كارنامه اردشیر
بابكان ، سراسر ایرانشهر را در نظام پادشاهی واحدی متمركز ساخت و از دیگر
سو به هیربدان عصر خود، تنسر یا توسر دستور داد تا متون پراكنده اوستای
عهد اشكانی را گِرد آورد و سامان بخشد. متون پهلوی، شكلگیری دوباره
یكپارچگی سیاسی و دینی در زمان ساسانیان را با عباراتی چون: abāzārāyīh ī Ērānšahr و Abāz ō ewxwadāyīh
بیان كردهاند. ولی دراینباره مسئله بحثانگیز این است كه در شاهنامه و
خداینامه، گذشته از خاطره مبهمی از داریوش سوم هخامنشی كه در
دارایدارایان كیانی باقی مانده، سخنی از پادشاهان ماد و هخامنشی نیست و
مسئلهای كه ذهن پژوهشگران تاریخ ملّی را مشغول داشته این است كه آیا
ساسانیان از پادشاهان هخامنشی اطّلاعی نداشتهاند؟ در حالی كه آنان از
همان ایالتی برخاستند كه سالیان سال موطن و تختگاه هخامنشیان بودهاست.
نخست این فرضیه پیش كشیده شد كه علّت خالی بودن تاریخ ملّی از ذكر
پادشاهان ماد و پارس این است كه داستانهای مربوط به نواحی جنوب و مغرب
ایران در دورة اشكانیان بهتدریج جای خود را به داستانها و روایاتی سپرد
كه هستة اصلی آن از قوم اوستایی یا كیانی برخاسته بودند. تأثیر و نفوذ
محافل دینی زردشتی در تدوین خداینامه سبب شد تا ساسانیان از هخامنشیان
بیاطّلاع بمانند . بیگمان تأثیر محافل زردشتی را در حذف تاریخ
هخامنشی از تاریخ ملّی نمیتوان نادیده گرفت ولی برخی ایرانشناسان شواهدی
عرضه كردهاند كه نشان میدهد برخلاف آنچه در تاریخ رسمی دوره ساسانی
گزارش شده، ساسانیان از هخامنشیان بیاطّلاع نبودهاند ، برخی از این شواهد عبارتاند از:
عصر تاریخی شاهنامه، ایده ایرانی یكپارچه بهلحاظ سیاسی و دینی در سه
مقطع آشكارا قابل تشخیص است و در سرتاسر دورة ساسانی بهعنوان جریانی
مستمر حضور دارد: مقطع نخست، زمانِ دارای دارایان، آخرین پادشاه كیانی در
تاریخ ملّی است كه داریوش سوم، آخرین پاده هخامنشی را فرایاد میآورد و
برخی رویدادهای مربوط به پادشاهی اوست كه در دوران این پادشاه كیانی
بازتاب یافتهاست. دوران این پادشاه در خداینامه محلّ تلاقی دو ایده
كلیدی در اندیشه ایرانیان باستان است: یكی ایده ایرانی یكپارچه بهلحاظ
سیاسی با مركزیت ایرانشهر و دیگری ایده دینی واحد در سراسر قلمرو
پادشاهی. تدوینكنندگان خداینامه ایرانی یكپارچه بهلحاظ سیاسی و دینی
در عصر هخامنشی را در دوره دارای دارایان تجسّم بخشیدند.
به گـزارش دینـكرد و ارداویرافنامه ، دارای دارایان 2 نسخه از همة
نسكهای اوستا را در اختیار داشت كه یكی در خزانة شاهی نگهداری میشد و
دیگری در دز نِبِشت، ولی اسكندر مقدونی آنها را برآورد و سوخت. بنابراین اسكندر هم یكپارچگی سیاسی ایرانشهر را درزمان دارای دارایان نابود كرد و هم یكپارچگی دینی را.
همچنانكه از زمان اسكندر، قلمرو ایرانشهر مركزیت خود را ازدست داد و به
ایالتهایی با شاهان مختلف تقسیم شد، اوستا نیز كه نماد یكپارچگی دینی آن
دوران بود، پراكنده گشت و ازهمینرو فرمانروایان سراسر دوران اسكندر تا
اردشیر یكم ساسانی را «ملوكالطّوایف» خواندهاند. مقطع دوم، پادشاهی
اردشیر بابكان است كه از یك سو به گزارش تاریخ طبری ، مدعی بود به
كینخواهی پسرعم خود دارای دارایان برخاست و بنابر گزارش كارنامه اردشیر
بابكان ، سراسر ایرانشهر را در نظام پادشاهی واحدی متمركز ساخت و از دیگر
سو به هیربدان عصر خود، تنسر یا توسر دستور داد تا متون پراكنده اوستای
عهد اشكانی را گِرد آورد و سامان بخشد. متون پهلوی، شكلگیری دوباره
یكپارچگی سیاسی و دینی در زمان ساسانیان را با عباراتی چون: abāzārāyīh ī Ērānšahr و Abāz ō ewxwadāyīh
بیان كردهاند. ولی دراینباره مسئله بحثانگیز این است كه در شاهنامه و
خداینامه، گذشته از خاطره مبهمی از داریوش سوم هخامنشی كه در
دارایدارایان كیانی باقی مانده، سخنی از پادشاهان ماد و هخامنشی نیست و
مسئلهای كه ذهن پژوهشگران تاریخ ملّی را مشغول داشته این است كه آیا
ساسانیان از پادشاهان هخامنشی اطّلاعی نداشتهاند؟ در حالی كه آنان از
همان ایالتی برخاستند كه سالیان سال موطن و تختگاه هخامنشیان بودهاست.
نخست این فرضیه پیش كشیده شد كه علّت خالی بودن تاریخ ملّی از ذكر
پادشاهان ماد و پارس این است كه داستانهای مربوط به نواحی جنوب و مغرب
ایران در دورة اشكانیان بهتدریج جای خود را به داستانها و روایاتی سپرد
كه هستة اصلی آن از قوم اوستایی یا كیانی برخاسته بودند. تأثیر و نفوذ
محافل دینی زردشتی در تدوین خداینامه سبب شد تا ساسانیان از هخامنشیان
بیاطّلاع بمانند . بیگمان تأثیر محافل زردشتی را در حذف تاریخ
هخامنشی از تاریخ ملّی نمیتوان نادیده گرفت ولی برخی ایرانشناسان شواهدی
عرضه كردهاند كه نشان میدهد برخلاف آنچه در تاریخ رسمی دوره ساسانی
گزارش شده، ساسانیان از هخامنشیان بیاطّلاع نبودهاند ، برخی از این شواهد عبارتاند از:
رد: شاهنامه ی فردوسی
در
مجموعة مانوی كلن، قطعهای هست كه در آن مانی اردشیر یكم را « دارا
اردشیر» نامیدهاست و این نامِ تركیبی گواه كوشش آگاهانة ساسانیان است كه
خود را با دودمان شاهی هخامنشی پیوند دهند.
2.
ساسانیان سنگنبشتهها و پیكرهنگاریهای خود را نزیكِ سنگنبشتههای
هخامنشیان در فارس برپا كردند و با همان عناوینی خود را معرّفی كردهاند
كه پادشاهان هخامنشی .
3.
سكوت تاریخ ملّی دربارة هخامنشیان مدرك قانعكنندهای برای این نظر
نمیتواند باشد كه پادشاهان اوّلیة ساسانی از هخامنشیان بیاطّلاع
بودهاند. همچنانكه از سكوت خداینامه و شاهنامه دربارة كرتیر موبدان
موبد پرآوازة ساسانی یا كشمكشهای نرسه با بهرام سكانشاه نمیتوان نتیجه
گرفت كه ساسانیان از كرتیر یا این كشمكشها اطّلاعی نداشتهاند .
4.
یهودیان، ارمنیان و مسیحیان نسطوری كه در ایران دورة ساسانی میزیسته و
گاه روابط نیكویی با دربار داشتهاند، بعید است كه اطّلاعات موجود در كتاب
مقدّس دربارة هخامنشیان بهویژه كورش را به ساسانیان انتقال ندادهباشند .
مجموعة مانوی كلن، قطعهای هست كه در آن مانی اردشیر یكم را « دارا
اردشیر» نامیدهاست و این نامِ تركیبی گواه كوشش آگاهانة ساسانیان است كه
خود را با دودمان شاهی هخامنشی پیوند دهند.
2.
ساسانیان سنگنبشتهها و پیكرهنگاریهای خود را نزیكِ سنگنبشتههای
هخامنشیان در فارس برپا كردند و با همان عناوینی خود را معرّفی كردهاند
كه پادشاهان هخامنشی .
3.
سكوت تاریخ ملّی دربارة هخامنشیان مدرك قانعكنندهای برای این نظر
نمیتواند باشد كه پادشاهان اوّلیة ساسانی از هخامنشیان بیاطّلاع
بودهاند. همچنانكه از سكوت خداینامه و شاهنامه دربارة كرتیر موبدان
موبد پرآوازة ساسانی یا كشمكشهای نرسه با بهرام سكانشاه نمیتوان نتیجه
گرفت كه ساسانیان از كرتیر یا این كشمكشها اطّلاعی نداشتهاند .
4.
یهودیان، ارمنیان و مسیحیان نسطوری كه در ایران دورة ساسانی میزیسته و
گاه روابط نیكویی با دربار داشتهاند، بعید است كه اطّلاعات موجود در كتاب
مقدّس دربارة هخامنشیان بهویژه كورش را به ساسانیان انتقال ندادهباشند .
رد: شاهنامه ی فردوسی
سرانجام
مقطع سوم زمان خسرو انوشیروان در قرن ششم میلادی است كه این معمار واقعی
شاهنشاهی ساسانی از یك سو پساز كشته شدن پدربزرگش پیروز در جنگ با
هپتالیان و تاختوتاز اقوام وحشی در مرزهای شمالی یكپارچگی سیاسی غرور
ملّی از دست رفتة ایرانیان را بازسازی كرد و از دیگر سو به دنبال تشتّّت
دینی در زمان پدرش قباد یكم كه پیامد ظهور مزدك و رواج آموزههای او بود،
دستور داد تا روایات پراكندة دینی و ملّی در قالب خداینامه مدوّن گردد.
گذشته از این به روایتی، در همین زمان مجمعی از موبدان زردشتی به ریاست
وهشاپور موبدان موبد خسرو انوشیروان، 21 نسك اوستا را تعیین كرد و به
اتّفاق نظر بر رأی خود مهر نهاد .
خداینامه
تاریخی بود مشتمل بر زنجیرهای پیوسته از دودمانها و شاهانی كه از
قدیمترین ایام تا زمان تدوین آن یكی پس از دیگری بر ملّت و كشوری واحد
فرمان میراندند این امر بهعلاوة شرح دلاوریها و پهلوانیهای پهلوانان
در هر دوره میتوانست غرور ملّی ایرانیان را در جنگ با دشمنان شمالی بیدار
و تقویت كند. شرح پُرآبوتاب جنگهای مداوم ایران و توران در دورة كیانی و
تطبیق تورانی و ترك، ابزار مناسبی بود برای ترویج روحیة فداكاری و
جانفشانی در دفاع از مرز و بوم ایرانشهر دربرابر دشمنان شمالی.
مقطع سوم زمان خسرو انوشیروان در قرن ششم میلادی است كه این معمار واقعی
شاهنشاهی ساسانی از یك سو پساز كشته شدن پدربزرگش پیروز در جنگ با
هپتالیان و تاختوتاز اقوام وحشی در مرزهای شمالی یكپارچگی سیاسی غرور
ملّی از دست رفتة ایرانیان را بازسازی كرد و از دیگر سو به دنبال تشتّّت
دینی در زمان پدرش قباد یكم كه پیامد ظهور مزدك و رواج آموزههای او بود،
دستور داد تا روایات پراكندة دینی و ملّی در قالب خداینامه مدوّن گردد.
گذشته از این به روایتی، در همین زمان مجمعی از موبدان زردشتی به ریاست
وهشاپور موبدان موبد خسرو انوشیروان، 21 نسك اوستا را تعیین كرد و به
اتّفاق نظر بر رأی خود مهر نهاد .
خداینامه
تاریخی بود مشتمل بر زنجیرهای پیوسته از دودمانها و شاهانی كه از
قدیمترین ایام تا زمان تدوین آن یكی پس از دیگری بر ملّت و كشوری واحد
فرمان میراندند این امر بهعلاوة شرح دلاوریها و پهلوانیهای پهلوانان
در هر دوره میتوانست غرور ملّی ایرانیان را در جنگ با دشمنان شمالی بیدار
و تقویت كند. شرح پُرآبوتاب جنگهای مداوم ایران و توران در دورة كیانی و
تطبیق تورانی و ترك، ابزار مناسبی بود برای ترویج روحیة فداكاری و
جانفشانی در دفاع از مرز و بوم ایرانشهر دربرابر دشمنان شمالی.
رد: شاهنامه ی فردوسی
پساز فتح ایران بهدست اعراب مسلمان، یكپارچگی سیاسی و دینی از ایران رخت بربست.
ولی ایده ایرانی یكپارچه با ترجمة خداینامه به زبان عربی و فارسی دری
باقی ماند و در قرن چهارم هجری با سرایش شاهنامه شكل نهایی یافت. بهتازگی
تابوتی در استانبول كشف شده كه به یك ایرانی مسیحی به نام خرداد پسر
هرمَزدآفرید كه در قرن نهم میلادی به بیزانس سفر كردهبود، تعلّق دارد. در
كتیبهای كه به پهلوی برروی این تابوت نوشته شده، خرداد موطن خود را كه در
آن زمان بخش شرقی سرزمین خلافت اسلامی بوده، و آن را دارالسلام میگفتند،
چنین معرّفی میكند :
az mān ī Ērānšahr, az rōstā ī čālagān, az deh ī xīšt
نكته جالب كتیبه این است كه در زمانی كه ایرانشهر وجود خارجی نداشته یك ایرانی مسیحی موطن خود را همچنان ایرانشهر دانستهاست.
فردوسی
جامه فاخری بر تحریر ویژهای از خداینامه پوشاند و در زمانهای كه هویت
ایرانی جدّاً در معرض تهدید بود و بیم آن میرفت كه فرهنگ ایرانی نیز
مانند فرهنگهای ملل دیگر در فرهنگ قوم غالب حل شود با نمایش گذشته
شكوهمند ایران، احساس ایرانی بودن را در دلها نشاند. گفتیم
كه فردوسی تحریر ویژهای از خداینامه را مبنای كار خود قرار داد. این
تحریر ویژه چه بودهاست كه چنین تأثیر شگرفی را برجای نهادهاست؟ این
تحریر نه تماماً ساخته و پرداختة دستگاه شاهی و دبیران دربار بودهاست و
نه ساخته و پرداختة دستگاه دینی ساسانی. به احتمال زیاد طبقة متوسّط
اجتماعی و عمدتاً طبقة دهقان در شكلگیری و استمرار این تحریر كه بیگمان
اساس آن همان خداینامة رسمی بوده، نقش اساسی داشته و ازقضا شاهنامه را
نیز دهقان فرزانهای سرودهاست. ویژگی اصلی این تحریر این است كه در بخش
مفصّلی از آن كه بر آن بخش پهلوانی نام نهادهاند، بهجای شاهان بیشتر با
پهلوانان همدلی شده و دربرابر، پادشاهی چون گشتاسپ كه در تحریر رسمی
خداینامه سخت محبوب است، جاهطلب و نیرنگباز معرّفی شدهاست.
پساز
فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، هویت دینی ایرانی رنگ باخت، ولی ملیتگرایی
موجود در خداینامه در شاهنامه تبلور و تكامل یافت. با اینكه در دورة
ظهور شاهنامه برخلاف دوران شكلگیری كهن الگوی آن، خداینامه، یكپارچگی
سیاسی بر ایران حاكم نبود، ولی تا اندازهای میتوان این دو دوران را با
یكدیگر سنجید. در قرن چهارم هجری دشمنان شمالی همان تركانی بودند كه این
بار جذب فرهنگ ایرانی شده و خود حكومت را بهدست گرفتهبودند. بهجای
امپراتوری روم، اعراب مسلمانی بودند كه هویت خود را در تحقیر ملّتهای
دیگر بهویژه ایرانیان مسلمان میجستند و از دین جدید چون ابزاری برای
فزونخواهی و باجخواهی هرچه بیشتر نیك بهره میبردند و از همین رو در
شاهنامه تازیان در هیئت اژیدهاكة آزمند دشمن قدیمی ایرانیان تجسّم
یافتهاست.
ولی ایده ایرانی یكپارچه با ترجمة خداینامه به زبان عربی و فارسی دری
باقی ماند و در قرن چهارم هجری با سرایش شاهنامه شكل نهایی یافت. بهتازگی
تابوتی در استانبول كشف شده كه به یك ایرانی مسیحی به نام خرداد پسر
هرمَزدآفرید كه در قرن نهم میلادی به بیزانس سفر كردهبود، تعلّق دارد. در
كتیبهای كه به پهلوی برروی این تابوت نوشته شده، خرداد موطن خود را كه در
آن زمان بخش شرقی سرزمین خلافت اسلامی بوده، و آن را دارالسلام میگفتند،
چنین معرّفی میكند :
az mān ī Ērānšahr, az rōstā ī čālagān, az deh ī xīšt
نكته جالب كتیبه این است كه در زمانی كه ایرانشهر وجود خارجی نداشته یك ایرانی مسیحی موطن خود را همچنان ایرانشهر دانستهاست.
فردوسی
جامه فاخری بر تحریر ویژهای از خداینامه پوشاند و در زمانهای كه هویت
ایرانی جدّاً در معرض تهدید بود و بیم آن میرفت كه فرهنگ ایرانی نیز
مانند فرهنگهای ملل دیگر در فرهنگ قوم غالب حل شود با نمایش گذشته
شكوهمند ایران، احساس ایرانی بودن را در دلها نشاند. گفتیم
كه فردوسی تحریر ویژهای از خداینامه را مبنای كار خود قرار داد. این
تحریر ویژه چه بودهاست كه چنین تأثیر شگرفی را برجای نهادهاست؟ این
تحریر نه تماماً ساخته و پرداختة دستگاه شاهی و دبیران دربار بودهاست و
نه ساخته و پرداختة دستگاه دینی ساسانی. به احتمال زیاد طبقة متوسّط
اجتماعی و عمدتاً طبقة دهقان در شكلگیری و استمرار این تحریر كه بیگمان
اساس آن همان خداینامة رسمی بوده، نقش اساسی داشته و ازقضا شاهنامه را
نیز دهقان فرزانهای سرودهاست. ویژگی اصلی این تحریر این است كه در بخش
مفصّلی از آن كه بر آن بخش پهلوانی نام نهادهاند، بهجای شاهان بیشتر با
پهلوانان همدلی شده و دربرابر، پادشاهی چون گشتاسپ كه در تحریر رسمی
خداینامه سخت محبوب است، جاهطلب و نیرنگباز معرّفی شدهاست.
پساز
فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، هویت دینی ایرانی رنگ باخت، ولی ملیتگرایی
موجود در خداینامه در شاهنامه تبلور و تكامل یافت. با اینكه در دورة
ظهور شاهنامه برخلاف دوران شكلگیری كهن الگوی آن، خداینامه، یكپارچگی
سیاسی بر ایران حاكم نبود، ولی تا اندازهای میتوان این دو دوران را با
یكدیگر سنجید. در قرن چهارم هجری دشمنان شمالی همان تركانی بودند كه این
بار جذب فرهنگ ایرانی شده و خود حكومت را بهدست گرفتهبودند. بهجای
امپراتوری روم، اعراب مسلمانی بودند كه هویت خود را در تحقیر ملّتهای
دیگر بهویژه ایرانیان مسلمان میجستند و از دین جدید چون ابزاری برای
فزونخواهی و باجخواهی هرچه بیشتر نیك بهره میبردند و از همین رو در
شاهنامه تازیان در هیئت اژیدهاكة آزمند دشمن قدیمی ایرانیان تجسّم
یافتهاست.
رد: شاهنامه ی فردوسی
پساز فردوسی هویت ایرانی نه در بستر حكومتی یكپارچه بهلحاظ سیاسی و دینی، بلكه در بستری فرهنگی، ادبی و هنری استمرار یافت.
ایرانیان، شاهنامه را چون شناسنامة ملّی خود حفظ كردند و منتظر فرصتی
بودند تا یكپارچگی سیاسی و جغرافیایی روزگار كهن را زنده كنند كه كردند.
پساز خلق شاهنامه تا 500 سال بعد كه صفویان یكپارچگی سیاسی را به ایران
بازگرداندند، بهرغم وجود حكومتهای محلّی، ایدة ایرانشهر همچنان به
حیات خود ادامه داد. گواه این معنی در مدیحههای شاعرانی چون خاقانی و
نظامی، سنایی، خواجوی كرمانی و عبید زاكانی نهفتهاست كه پادشاهان ممدوح
خود را ولو آنكه بر شهر كوچكی چون مراغه حكم میراندند، «شاه ایران» یا
«خسرو ایران» خطاب میكردند.
هویت
ایرانی در شاهنامه در تحقیر ملّتهای دیگر نیست كه رنگ و جلا مییابد، كه
خود بر بنیادهای فكری، معنوی و اخلاقی نیرومندی استوار است و از همین رو
ملّیگرایی ایرانیان در طول تاریخ، هیچگاه به نژادپرستی منفوری چون
نازیسم و فاشیسم در قرن بیستم مبدّل نشد. در قرن بیستویكم ایرانیان
میتوانند با تعمیق این بنیادها، بهویژه بنیادهای اخلاقی كه در سرتاسر
شاهنامه موج میزند، در دنیایی كه بهسبب پیشرفتهای برقآسای بشر در
فنّاوری ارتباطات، بیم آن میرود كه بسیاری از فرهنگهای بومی فراموش
شوند، هویت ایرانی خود را حفظ كنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اینكه اگر دیوان حافظ ناخودآگاه جمعی ایرانیان را بازمیتاباند، شاهنامه خودآگاه جمعی ایرانیان است.
ایرانیان، شاهنامه را چون شناسنامة ملّی خود حفظ كردند و منتظر فرصتی
بودند تا یكپارچگی سیاسی و جغرافیایی روزگار كهن را زنده كنند كه كردند.
پساز خلق شاهنامه تا 500 سال بعد كه صفویان یكپارچگی سیاسی را به ایران
بازگرداندند، بهرغم وجود حكومتهای محلّی، ایدة ایرانشهر همچنان به
حیات خود ادامه داد. گواه این معنی در مدیحههای شاعرانی چون خاقانی و
نظامی، سنایی، خواجوی كرمانی و عبید زاكانی نهفتهاست كه پادشاهان ممدوح
خود را ولو آنكه بر شهر كوچكی چون مراغه حكم میراندند، «شاه ایران» یا
«خسرو ایران» خطاب میكردند.
هویت
ایرانی در شاهنامه در تحقیر ملّتهای دیگر نیست كه رنگ و جلا مییابد، كه
خود بر بنیادهای فكری، معنوی و اخلاقی نیرومندی استوار است و از همین رو
ملّیگرایی ایرانیان در طول تاریخ، هیچگاه به نژادپرستی منفوری چون
نازیسم و فاشیسم در قرن بیستم مبدّل نشد. در قرن بیستویكم ایرانیان
میتوانند با تعمیق این بنیادها، بهویژه بنیادهای اخلاقی كه در سرتاسر
شاهنامه موج میزند، در دنیایی كه بهسبب پیشرفتهای برقآسای بشر در
فنّاوری ارتباطات، بیم آن میرود كه بسیاری از فرهنگهای بومی فراموش
شوند، هویت ایرانی خود را حفظ كنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اینكه اگر دیوان حافظ ناخودآگاه جمعی ایرانیان را بازمیتاباند، شاهنامه خودآگاه جمعی ایرانیان است.
رد: شاهنامه ی فردوسی
داستان سرودن شاهنامه از زبان فردوسی
نامه شاهان
فردوسي در آغاز شاهنامه چنين مي گويد که از زمان هاي باستان در ايران کتابي بود پر از داستان هاي گوناگون که سرگذشت شاهان و دلاوران ايران را درآن گرد آورده بودند. پس از آنکه شاهنشاهي ايران بدست تازيان برافتاد اين کتاب هم پراکنده شد. اما پاره هاي آنرا مؤبدان در گوشه و کنار نگاه مي داشتند، تا آنکه يکي از بزرگان وآزادگان ايران که مردي دلير و خردمند و بخشنده بود به جستجو افتاد تا تاريخ گذشته ايران را از روزگار نخست بيابد و آنچه را بر شاهان و خسروان ايران گذشته است در دفتر فراهم آورد. پس موبدان سالخورده را که ازتاريخ باستاني ايران آگاهي داشتند از هرگوشه و کناري نزد خود خواست و از تاريخ روزگاران کهن جويا شد: که شاهان ايران از ديرباز چگونه کشورداري کردند و آغاز و انجام هريک چه بود و بر ايران درين ساليان دراز چه گذشت.
موبدان تاريخ باستاني ايران را باز گفتند و آن بزرگ مرد از سخنان آنان کتابي نامدار فراهم آورد که بزرگ و کوچک برآن آفرين گفتند. آنهائي که خواندن مي دانستند داستان هاي اين کتاب را براي مردم مي خواندند و دل آنان را به ياد شکوه گذشته ايران شاد مي کردند. اين کتاب در ميان مردم گرامي شد.
نامه شاهان
فردوسي در آغاز شاهنامه چنين مي گويد که از زمان هاي باستان در ايران کتابي بود پر از داستان هاي گوناگون که سرگذشت شاهان و دلاوران ايران را درآن گرد آورده بودند. پس از آنکه شاهنشاهي ايران بدست تازيان برافتاد اين کتاب هم پراکنده شد. اما پاره هاي آنرا مؤبدان در گوشه و کنار نگاه مي داشتند، تا آنکه يکي از بزرگان وآزادگان ايران که مردي دلير و خردمند و بخشنده بود به جستجو افتاد تا تاريخ گذشته ايران را از روزگار نخست بيابد و آنچه را بر شاهان و خسروان ايران گذشته است در دفتر فراهم آورد. پس موبدان سالخورده را که ازتاريخ باستاني ايران آگاهي داشتند از هرگوشه و کناري نزد خود خواست و از تاريخ روزگاران کهن جويا شد: که شاهان ايران از ديرباز چگونه کشورداري کردند و آغاز و انجام هريک چه بود و بر ايران درين ساليان دراز چه گذشت.
موبدان تاريخ باستاني ايران را باز گفتند و آن بزرگ مرد از سخنان آنان کتابي نامدار فراهم آورد که بزرگ و کوچک برآن آفرين گفتند. آنهائي که خواندن مي دانستند داستان هاي اين کتاب را براي مردم مي خواندند و دل آنان را به ياد شکوه گذشته ايران شاد مي کردند. اين کتاب در ميان مردم گرامي شد.
رد: شاهنامه ی فردوسی
دقيقي شاعر
آنگاه جواني خوش طبع و گشاده زبان پيدا شد و به اين انديشه افتاد که اين کتاب را به شعر درآورد. دوستان وي همه از اين انديشه شاد شدند. اما افسوس که اين شاعر گرفتار برخي تندروي هاي جواني بود و به عاقبت آن دچار شد و در جواني بدست بنده خود کشته شد و نظم کردن «نامه شاهان» ناتمام ماند. من وقتي از کار اين شاعر نوميد شدم بدلم افتاد که همّت کنم و نامه شاهان را فراهم بياورم و خود آنرا در قالب شعر بريزم. پس در طلب آن برآمدم و از هرکسي جويا شدم. از گردش روزگار مي ترسيدم؛ مي ترسيدم عمرم وفا نکند و کار بديگري بيفتد. از طرفي زر و مال من چندان نبود که بپايد و سال ها عهده دار من و کوشش من باشد. اين گونه کوشش ها و رنج ها هم خريدار نداشت. سراسر کشور را جنگ و کشمکش فراگرفته بود و کار بر پژوهندگان و هنرمندان سخت بود و کسي قدر سخن را نمي دانست و حال آنکه در جهان چه چيزي بهتر از سخن نيکوست؟ مگر نه آنست که پيغمبر مردم را با سخن به خدا رهبري کرد؟
مدتي در اين انديشه بودم ولي آشکار نمي کردم. زيرا کسي که درين مقصود يار من باشد نمي يافتم. تا آنکه دوست مهربان و يکرنگي که در يکي از شهرها داشتم مرا دل داد و گفت «قصد تو قصد شايسته ايست. من نامه شاهان را نزد تو مي آورم. تو جواني و خوش طبع و والاسخن، چه بهتر که به چنين کار گرانمايه اي دست بزني و با شعر کردن نامه شاهان براي خود خوشنامي و سرفرازي حاصل کني.»
به سخنان او دلگرم شدم و وقتي نامه شاهان را نزد من آورد از ديدن آن جان تاريکم افروخته شد و به سرودن آن دست بردم.
آنگاه جواني خوش طبع و گشاده زبان پيدا شد و به اين انديشه افتاد که اين کتاب را به شعر درآورد. دوستان وي همه از اين انديشه شاد شدند. اما افسوس که اين شاعر گرفتار برخي تندروي هاي جواني بود و به عاقبت آن دچار شد و در جواني بدست بنده خود کشته شد و نظم کردن «نامه شاهان» ناتمام ماند. من وقتي از کار اين شاعر نوميد شدم بدلم افتاد که همّت کنم و نامه شاهان را فراهم بياورم و خود آنرا در قالب شعر بريزم. پس در طلب آن برآمدم و از هرکسي جويا شدم. از گردش روزگار مي ترسيدم؛ مي ترسيدم عمرم وفا نکند و کار بديگري بيفتد. از طرفي زر و مال من چندان نبود که بپايد و سال ها عهده دار من و کوشش من باشد. اين گونه کوشش ها و رنج ها هم خريدار نداشت. سراسر کشور را جنگ و کشمکش فراگرفته بود و کار بر پژوهندگان و هنرمندان سخت بود و کسي قدر سخن را نمي دانست و حال آنکه در جهان چه چيزي بهتر از سخن نيکوست؟ مگر نه آنست که پيغمبر مردم را با سخن به خدا رهبري کرد؟
مدتي در اين انديشه بودم ولي آشکار نمي کردم. زيرا کسي که درين مقصود يار من باشد نمي يافتم. تا آنکه دوست مهربان و يکرنگي که در يکي از شهرها داشتم مرا دل داد و گفت «قصد تو قصد شايسته ايست. من نامه شاهان را نزد تو مي آورم. تو جواني و خوش طبع و والاسخن، چه بهتر که به چنين کار گرانمايه اي دست بزني و با شعر کردن نامه شاهان براي خود خوشنامي و سرفرازي حاصل کني.»
به سخنان او دلگرم شدم و وقتي نامه شاهان را نزد من آورد از ديدن آن جان تاريکم افروخته شد و به سرودن آن دست بردم.
رد: شاهنامه ی فردوسی
دوست جوانمرد
بخت هم مدد کرد و يکي از بزرگان به ياري من برخاست. اين بزرگمرد که نژادش به آزادگان قديم مي رسيد جواني خردمند و بيدار و روشن روان بود. زباني نرم و پاکيزه داشت و فروتن و پرآزرم بود. به من گفت «بگو تا هرچه بخواهي فراهم کنم. از هرچه از دست من برآيد کوتاهي نخواهم کرد. خواهم کوشيد تا نيازي به هيچکس پيدا نکني و يکسره در انديشه سخن خود باشي.»
اين نيکمرد نامدار با نيکوئي و بخشش خود مرا از زمين به آسمان رساند. مرا مانند تازه سيبي که از آسيب باد نگه دارند نگاهداري و حمايت مي کرد. از جوانمردي و بخشندگي دنيا در ديده اش خوار بود و زر و خاک در چشمش يکسان مي نمود.
افسوس که ناگهان ريشه عمر اين رادمرد کنده شد وچون سروي که تندباد از جا بکند به خاک افتاد و بدست ستمگران مردم کش ناپديد شد. دريغ از آن برزوبالاي شاهانه اش!
پس از مرگ او روانم لرزان شد و نوميدي در دلم رخنه کرد. تا آنکه يک روز به ياد پندي از اين رادمرد افتادم که مي گفت «اين کتاب شهرياران است. اگر آنرا بنظم آوردي به شهرياري بسپار.» از بياد آوردن اين گفتار دلم آرامشي يافت و روانم شاد شد. با خود گفتم که بخت خفته ام بيدار شد و زمان سخن گفتن آمد و روزگار کهنه نو شد.
بخت هم مدد کرد و يکي از بزرگان به ياري من برخاست. اين بزرگمرد که نژادش به آزادگان قديم مي رسيد جواني خردمند و بيدار و روشن روان بود. زباني نرم و پاکيزه داشت و فروتن و پرآزرم بود. به من گفت «بگو تا هرچه بخواهي فراهم کنم. از هرچه از دست من برآيد کوتاهي نخواهم کرد. خواهم کوشيد تا نيازي به هيچکس پيدا نکني و يکسره در انديشه سخن خود باشي.»
اين نيکمرد نامدار با نيکوئي و بخشش خود مرا از زمين به آسمان رساند. مرا مانند تازه سيبي که از آسيب باد نگه دارند نگاهداري و حمايت مي کرد. از جوانمردي و بخشندگي دنيا در ديده اش خوار بود و زر و خاک در چشمش يکسان مي نمود.
افسوس که ناگهان ريشه عمر اين رادمرد کنده شد وچون سروي که تندباد از جا بکند به خاک افتاد و بدست ستمگران مردم کش ناپديد شد. دريغ از آن برزوبالاي شاهانه اش!
پس از مرگ او روانم لرزان شد و نوميدي در دلم رخنه کرد. تا آنکه يک روز به ياد پندي از اين رادمرد افتادم که مي گفت «اين کتاب شهرياران است. اگر آنرا بنظم آوردي به شهرياري بسپار.» از بياد آوردن اين گفتار دلم آرامشي يافت و روانم شاد شد. با خود گفتم که بخت خفته ام بيدار شد و زمان سخن گفتن آمد و روزگار کهنه نو شد.
رد: شاهنامه ی فردوسی
رؤياي فردوسي
يک شب درهمين انديشه به خواب رفتم. در خواب ديدم که شمع رخشنده اي از ميان آب برآمد و روي گيتي را که چون لاجورد تيره بود چون ياقوت زرد روشن کرد. در و دشت درين نور مثل ديبا بود. آنگاه تخت پيروزه اي پيدا شد که شهرياري تاج بر سر چون ماه درخشان برآن نشسته بود. سپاهش تا دو ميل صف بسته بودند و بردست چپش هفتصد ژنده پيل ايستاده و وزيري پاک نهاد در پيش شاه به خدمت کمر بسته بود. من از ديدن شاه و سپاهيان و ژنده پيلان خيره شدم و از نامداران درگاه پرسيدم که آنکه چون ماه برتخت نشسته است کيست؟ گفتند (محمود جهاندار است که ايران و توران در فرمان اوست و از کشمير تا درياي چين مردم ثناگوي اويند. تو نيز که سخن سرائي آفرين گوي او باش.»
بيدار شدم و از جا جستم و زماني دراز درآن شب تيره بيدار بودم. با خود گفتم اين خواب را بايد پاسخ بگويم. پس بنام فرخنده شهريار، محمود غزنوي، بنظم شاهنامه دست بردم.
يک شب درهمين انديشه به خواب رفتم. در خواب ديدم که شمع رخشنده اي از ميان آب برآمد و روي گيتي را که چون لاجورد تيره بود چون ياقوت زرد روشن کرد. در و دشت درين نور مثل ديبا بود. آنگاه تخت پيروزه اي پيدا شد که شهرياري تاج بر سر چون ماه درخشان برآن نشسته بود. سپاهش تا دو ميل صف بسته بودند و بردست چپش هفتصد ژنده پيل ايستاده و وزيري پاک نهاد در پيش شاه به خدمت کمر بسته بود. من از ديدن شاه و سپاهيان و ژنده پيلان خيره شدم و از نامداران درگاه پرسيدم که آنکه چون ماه برتخت نشسته است کيست؟ گفتند (محمود جهاندار است که ايران و توران در فرمان اوست و از کشمير تا درياي چين مردم ثناگوي اويند. تو نيز که سخن سرائي آفرين گوي او باش.»
بيدار شدم و از جا جستم و زماني دراز درآن شب تيره بيدار بودم. با خود گفتم اين خواب را بايد پاسخ بگويم. پس بنام فرخنده شهريار، محمود غزنوي، بنظم شاهنامه دست بردم.
رد: شاهنامه ی فردوسی
مرسی مهریار خیلی جالب بود
marjan313- سر دبیر کل
-
تعداد پستها : 503
آدرس پستي : سر جاده عشق
شغل : کولی دربدر صد ساله
وضعیت : سر دبیر کل
متن يا شعر مورد علاقه : زندگی تنها چیزیست که ارزش جنگیدن دارد
Registration date : 2008-11-18
ماتریکس دی ال :: روح لطيف :: علم الادب
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد