داستان بی انتها

سیستمو خاموش کرد امد روکاناپه نشست هی حواسش به ایمیل امیربود ایکالش بازش میکردم جوابشو میدادم ای خداااااااا
شاید یه کار دیگه داشت
ای وایییییییییییییی

لباس پوشيد تا بره دادگاه

ببخشیدا بره دادگاه واسه چی اینا طلاق گرفتناااااااااااااا

ااااا گرفتن ؟ ببخشید نخونده بودم !!!!
حوب ... اصلاخ میکنم :
لباس پوشید بره پیش خواهرش نیلوفر

رفت پیش نیلوفر ، اون تا چند ما هدیگه مادر میشد بهتر بود بره بهش کمک کنه

به این فکر کرد که نیلوفر رو از نازنین و نسترن بیشتر دوست داره

و همین باعث شد سرعتش زیاد شه

نیلوفر چقدر شبیه مادر بود برعکس نیما که انگاربابا رو باهاش قالب رده بودی نسترن و نگارم بین مامان بابا گیر رکد ولش کن
تو همین فکرا بود که یه صدایی شنید

نگاه کرد نازنین بود که میدوئید سمتش

نیلوفر اومد وگفت چقد خوب شد اومدی نگارکم دلم برات تنگ شدهبود

ببخشید !!!!!!
پس نازنین این وسط چیکاره ست که داره میاد سمت نگار ؟؟؟؟؟؟

ehhhhhhhhhh

اشتب تایپی بود نازنین منظورم بود دیگه

خلاصه رفتن تو

و بعد نازنین شروع کرد به درد دل